وقتی می‌روی در 9 ماه، احساس می‌کنی که دیگر تمام شد! تمام آن ترس‌ها، بی‌خوابی‌ها، گرمای آزاردهنده و… به سر رسیده و تو تا چند روز دیگر پسرت را بغل می‌کنی؛ اما سخت در اشتباهی و باید صبرت را بیشتر کنی چون این ماه قرار نیست حالا حالاها تمام شود و تو تازه در سخت‌ترین قسمت بارداری هستی.
سنگین شدن وزن، ورم کردن تمام اعضای بدن، خارش‌های شکمت که انگار آن هم با تو لج کرده و نمی‌خواهد تمام شود، حالت تهوع‌های شبانه‌روزی‌ات، تکرر ادرار و… همه و همه تمامی ندارد و تو باید استقامت کنی. اطرافیان هم مدام در برابر گلایه‌های تو می‌گویند: «ماه آخره دیگه،… تحمل کن! تو که 8 ماه رو تحمل کردی، این ماه هم روش…»ولی باور کنید سخت است.

تو که 8 ماه رو تحمل کردی، این ماه هم روش...

چند شبی می‌شود که خواب از چشمانم رفته و نمی‌توانم چشم‌هایم را ببندم و ثانیه‌ای آرامش داشته باشم. تا چشم‌هایم روی هم می‌رود، تازه فکرهای من شروع می‌شود؛ فکر اینکه سزارین شوم یا طبیعی زایمان کنم؟ اینکه کدام‌شان درد کمتری دارد؟ فکر اینکه اصلا می‌توانم مادر خوبی باشم یا اینکه مثلا چه طوری قرار است پسرم را حمام کنم؟ اگر زردی بگیرد چه؟ و یک سری فکرهایی که فقط یک مادر می‌تواند آن لحظه داشته باشد. شاید تا 20 سالگی پسرم را در فکرم مرور می‌کنم و مدام با خودم می‌جنگم.
چند روزی می‌شود که حرکات خوشمزه و دل‌نشین پسرم کم شده و من استرس اینکه آنجا دارد به او بد می‌گذرد و یا یک وقت خدای نکرده حالش خوب نیست، اذیتم می‌کند. بیشتر حرکاتش شبیه سکسکه است. دکترم برایم سونو و نوار قلب نوشته که انجام دادم و همه چیز خوب بود ولی باز حرکاتش کم است.
همه این افکار و اتفاقات در ماه آخر بارداری‌ام به وجود آمده. دلم می‌خواهد این ماه آخر به چیزهای خوب فکر کنم. اینکه یک موجود زنده تا چند وقت دیگر از داخل شکمم می‌آید توی بغلم و من تصویر زیبای خدا را در چهره او می‌بینم! فکر اینکه قرار است از وجود من شیر بخورد و بزرگ شود فکر اینکه قرار است به او نگاه کنم و روزی هزار بار قربان صدقه‌اش بروم و خدا را شاکر باشم.
گاهی وقت‌ها احساس می‌کنم دلم برای لگد زدنش تنگ می‌شود دلم برای شکمم که قوس زیبایی گرفته تنگ می‌شود دلم برای ناز کردن همسرم که شب‌ها مدام بالای سرم بیدار بود و همیشه برای بلند شدنم دستی سمتم دراز کرده بود، تنگ می‌شود. این حس قشنگ‌ترین حس است و با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.

 

منبع : نی نی سایت