تجربه‌ی نزدیک به مرگ « به انگلیسی near-death experience NDE » تجربه‌ای فردی است، مرتبط با مرگ قریب‌الوقوع، که احساساتی نظیر جدا شدن از بدن، معلق بودن در هوا و دور شدن از زمین، آرامش در سراسر بدن، گرما، امنیت و مشاهده‌ی نوری درخشان را در بر می‌گیرد. در آمریکای بین ۳۸ تا ۵۰ درصد از افرادی که تا نزدیکی حالت مرگ بالینی Clinical Death پیش رفتند این تجربه را بازگو کردند.

جمعی از محققان روانشناسی دانشگاه ادینبرو و انجمن تحقیقات پزشکی کمبریج با بازبینی پژوهش‌های انجام شده در مورد این پدیده آن را بیشتر حقه‌ای از طرف ذهن دانسته‌اند تا نشانه‌ای برای زندگی پس از مرگ.

بسیاری از تجارب نزدیک به مرگ می‌توانند ناشی از تلاش مغز برای ایجاد احساسات و ادراکات عجیب در لحظات وقایع تکان دهنده باشند. به گفته‌ی دکتر وات از دانشگاه ادینبرو: «تحقیقات ما نشان می‌دهد بسیاری از کسانی که تجربه‌ی نزدیک به مرگ داشته‌اند حقیقتا با خطر مرگ مواجه نبوده‌اند، با این‌حال آن‌ها گمان می‌کردند که درحال مرگند. »  شواهد علمی نشان می‌دهند که تمامی جنبه‌های تجربه‌ی نزدیک به مرگ منشا عصبی- فیزیولوزیکی یا روان‌شناختی دارند.

حس خروج از بدن و شناور بودن

این یکی از پرتکرارترین مورد‌های گزارش شده در مورد تجربه نزدیک آگاهی به مرگ است. اما پژوهشگران معتقدند این احساس تنها به تجربه نزدیک به مرگ محدود نمی‌شود. وضعیتی وجود دارد به نام «کوتارد» Cotard یا سندرم جنازه ی متحرک، که فرد مبتلا باور دارد که مرده است. این حالت معمولا پس از ضربه‌ی عاطفی شدید یا در بیماری تیفوئید مشاهده شده است. حس خروج از بدن و شناور بودن بالای سر خود نیز مکررا گزارش شده است. اما محققان سوییسی دریافته‌اند که چنین تجربه‌ای می‌تواند به طور ساختگی با تحریک بخش ادراک و آگاهی در سمت راست مغز ایجاد شود.

تونل نور

«تونل نور» احساس دیگری که در رابطه با تجربه نزدیک به مرگ بیان می‌شود، نیز می‌تواند در شرایط ویژه ایجاد شود. خلبان‌هایی که تحت فشار نیروی گرانش G-force پرواز می‌کنند، گاهی دچار «سنکوپ ناشی از فشار خون بالا» hypertensive syncope می‌شوند که می‌تواند منجر به ادراکی مشابه تونل نور و یا حتی از دست دادن دید مرکزی تا ۸ ثانیه شود و نور انتهای تونل ممکن است ناشی از کمبود خون و اکسیژن دریافتی در چشم باشد.

۲۲-300x204

 

حس شادی و رضایت

حس شادی و شعف نیز می‌تواند ناشی از آزادسازی هورمون نورادرنالین noradrenaline توسط مغز میانی باشد، که در حالت توهم یا تجربه نزدیک به مرگ ایجاد می‌شود. دکتر سام پرنیا سرپرست تحقیقات احیا در دانشگاه استیت نیویورک و نویسنده کتاب «وقتی می‌میریم چه می شود؟»، می‌گوید: «هر تجربه‌ای، چه نزدیک به مرگ یا افسردگی، شادی و یا عشق در مغز اتفاق می‌افتد؛ در واقع بسیاری از تجارب بخش‌های مشترکی از مغز را به کار می‌گیرند، بنابراین عجیب نیست که بتوان آن‌ها را بازتولید نمود. کشف این بخش‌ها یا بازتولید آن‌ها به معنای غیر‌ واقعی و موهومی بودن تجارب نیست. همان طور که ما عشق و شادی و افسردگی را غیر واقعی و موهومی نمی‌دانیم. گذشته از این بسیاری از مردم مکررا ادعا کرده‌اند که وقایع در حال وقوع در اطراف خود را در هنگام مرگ و عدم فعالیت مغزی دیده‌اند، و این مورد را نمی‌توان با تغییرات مغزی در حالی که خاموش و مرده است توضیح داد.»

با این حال آخرین پژوهش‌های صورت گرفته در مورد این پدیده از یافته‌های جدیدی خبر می‌دهند. دانشمندان معتقدند جریان ناگهانی فعالیت الکتریکی در مغز ممکن است موجب تجربه‌ی روشن و واضحی شود که توسط نجات‌یافتگان از مرگ شرح داده می شود. مطالعه انجام شده بر روی موش‌های در حال مرگ سطوح بالایی از امواج الکتریکی مغز را در لحظه‌ی مرگشان کشف کرده است. محققان امریکایی اظهار داشتند که این پدیده می‌تواند در انسان سطح هشیاری را به اوج برساند. دکتر جیمو برجیگین از دانشگاه میشیگان محقق اصلی این پژوهش گفته است: «بسیاری از مردم گمان می‌کنند مغز پس از مرگ بالینی غیر‌فعال می شود یا به حداقل میزان فعالیت می‌رسد، با عملکردی کمتر از حالت بیداری، و ما اثبات کردیم که وضعیت قطعا اینگونه نیست. برعکس؛ مغز در طول فرایند مرگ بسیار فعال‌تر از حالت بیداری است.»

آگاهی

از نور سفید درخشان، تا احساس خروج از بدن و عبور زندگی از برابر چشمان، تجارب مشترک گزارش شده توسط افرادی هستند که تا لبه‌ی مرگ رفته ولی نجات یافته‌اند. اگرچه مطالعه این مورد در انسان یک چالش بوده و این تصورات به قدر کافی درک نشده‌اند. برای فهم بیشتر، دانشمندان در دانشگاه میشیگان ۹ موش در حال مرگ را مورد بررسی قرار دادند. در ۳۰ ثانیه اول پس از توقف ضربان قلب حیوان، افزایشی ناگهانی در امواج مغزی با فرکانس بالا اندازه‌گیری شد که نوسان گاما نامیده می‌شود. این پالس ها یکی از ویژگی های عصبیست که گمان می‌شود از هشیاری در انسان‌ها حمایت کند، به ویژه زمانی که آن‌ها تلاش می‌کنند میان اطلاعات بخش‌های مختلف مغز ارتباطی ایجاد کنند. در موش‌ها این پالس‌های الکتریکی پس از توقف قلب در سطوحی حتی بالاتر از زمان بیداری و سلامت حیوان شناسایی شد.

دکتر برجیگین اظهار داشت: «وقوع چنین چیزی در مغز انسان نیز محتمل است، و سطح افزایش یافته‌ی فعالیت‌های مغز و هشیاری می‌تواند به ایجاد تصورات نزدیک به مرگ منجر شود.» او همچنین اشاره کرد که: «این می‌تواند چارچوبی برای شرح موضوع به دست ما دهد. این واقعیت که آن‌ها نور را می‌بینند نشانگر فعالیت شدید قشر بینایی مغز است، چرا که ما گامای افزایش یافته را در بخشی از مغز که دقیقا در بالای قشر بیناییست مشاهده نموده‌ایم. ما پیوستگی افزایش‌یافته‌ی میان گاما و موج‌های با فرکانس پایین‌تر را مشاهده کردیم که نمودی از آگاهی و حس بینایی است. اگرچه برای اصمینان از صحت یافته‌ها نیاز است مطالعه‌ای بر روی افرادی که مرگ بالینی را تجربه کرده و سپس احیا شده‌اند صورت بگیرد.»

دکتر جیسن بریت ویت از دانشگاه بیرمنگام در اظهار نظری در ارتباط با این پدیده آن را «آخرین هورا»ی مغز خواند و گفت: «این توضیحی عالی برای ایده‌ایست که برای مدت‌های مدید وجود داشته است، که تحت شرایطی نا‌آشنا و گمراه کننده، شبیه به تجربه نزدیک به مرگ، مغز بیش از حد تحریک و انگیخته می‌شود. این فعالیت می‌تواند همانند شوکی شدید، در بخش‌هایی از مغز که در هشیاری دخیلند افزایشی ناگهانی یابد و تمامی ادراکات حاصل را با حسی واقعی‌تر از حواس و احساسات معمول پدید آورد.» او اضافه کرد: «محدودیت موجود این است که ما نمی‌دانیم تجربه‌ی نزدیک به مرگ دقیقا چه لحظه‌ای اتفاق می‌افتد. شاید قبل از بیهوشی بیمار یا در لحظاتی بی‌خطر در یک عمل جراحی خیلی قبل‌تر از ایست قلبی. با این وجود این موارد می‌توانستند احتمالا در زمان توقف قلبی یا بعد از آن اتفاق بیفتد، یافته‌های جدید می‌توانند تاییدی بر صحت این ایده باشند که « مغز هدایت‌گر چنین تجربه‌ی چشمگیر و فریبنده ایست.»

به گفته‌ی دکتر کریس چمبرز از دانشگاه کاردیف: «این تحقیقی حیرت‌انگیز و علمی است. ما چیزهای در ارتباط با فعالیت مغز در هنگام مرگ، یا حتی فعالیت‌های مغز در حالت هشیار می‌دانیم. این یافته‌ها دری را به سوی پژوهش‌های بیشتر بر روی مغز انسان باز می‌کند. با این حال ما باید در نتیجه‌گیری در مورد تجربه‌ی نزدیک به مرگ انسان به شدت محتاط عمل کنیم. اندازه‌گیری فعالیت مغز در موش‌ها در طول ایست قلبی یک چیز است و ارتباط دادن آن با تجربه‌ی انسان چیز دیگری.»