* پسر: مامان! یک لطیفه تعریف کن!
مادر: حرف نزن! بیا کمکم کن ظرف ها را بشویم.
پسر: ها ها ها ها، چه لطیفه ی قشنگی!
* پسر: پدر! می تونی توی تاریکی چیزی بنویسی؟
پدر: بله! چی می خواهی بنویسم؟
اسمت را پایین این کارنامه!
* اولی: چرا روح نمی تواند دروغ بگوید؟
دومی: چون توی دلش دیده می شود.
* خانم اولی: توی دو ثانیه 500 کالری از دست دادم.
خانم دومی: چه طوری؟
خانم اولی: همبرگرم از دستم افتاد زمین!
* پسر بچه همین طور که دوچرخه سواری می کرد گفت:مامان! مامان! منو ببین! بدون دست، بدون دست!
یکهو با صورت زمین خورد و گفت: مامان مامان! منو ببین! بدون دندون!
* پسر بچه توی موزه گم شد.
رفت پیش مأمور موزه و پرسید: آقا یک مامان بدون بچه ندیدی؟
* مادر: رضا، چرا گربه روی سرت گذاشته ای؟
رضا: برای این که دندان هایم را موش نخورد.
* ماشین سواری کوچکی به سرعت از کنار یک کامیون گذشت و از آن جلو زد. راننده کامیون با عصبانیت فریاد زد: ای بی ادب! احترام بزرگ تر از خودت را هم نگه نمی داری؟
منبع: رشد نوآموز
کلید واژه ها:لطیفه،خنده دار،بامزه،باحال،جوک لطیفه برای کودک،جوک مخصوص کودکان،مطالب خنده دار برای کودک لطیفه،خنده دار،بامزه،باحال،جوک لطیفه برای کودک،جوک مخصوص کودکان،مطالب خنده دار برای کودک لطیفه،خنده دار،بامزه،باحال،جوک لطیفه برای کودک،جوک مخصوص کودکان،مطالب خنده دار برای کودک