من ۲۳ سال دارم حدود دو سال پیش با همسرم نامزد کردیم و یک سال هم زیر یک سقف با هم زندگی کردیم من در این یک سال سعی کردم چیزی برای ایشان کم نگذارم ولی ایشان خیلی عصبی بودند در خانه ی ما من زیاد حق اظهار نظر کردن نداشتم و خلاصه پس از کلی کش و قوس ما حدود یک ماه پیش از هم جدا شدیم اکنون دچار افسردگی شده ام هرجا میروم یاد خاطرات با او می افتم حتی یک بار هم خودکشی کردم که پدرم نجاتم داد الان حوصله هیچ کاری ندارم حتی با اینکه می دانم سرکار رفتن روحیه ام را عوض می کند اما از اجتماع گزیزان شدم نمی دانم چرا با اینکه این همه مرا آزار داد باز از جدایی با او ناراحتم اما می دانم که ادامه زندگی با او بی فایده بودو احساس می کنم جوانی ام رو به هدر رفتن است لطفا مرا راهنمایی کنید تا از این وضع نجات پیدا کنم.
با توجه به اینکه در دهه اخیر سرعت طلاق از ازدواج پیشی گرفته و طبق آمارهای اعلامنشده از هر سه ازدواج، یکی از آنها به طلاق میانجامد، مسلما با افرادی روبهرو خواهیم شد که پس از گذراندن یک تجربه تلخ در زندگی مشترک، آگاهانه یا ناآگاهانه دچار آسیبهای روحی و روانی از جمله افسردگی که شایعترین آن است، میشوند.
متاسفانه اختلال افسردگی بیش از سایر عوامل، تهدیدکننده حیات جسمی و روانی انسانهاست که در جامعه ما، دومین رتبه بیماریها را از نظر تحمیل هزینههای روحی، مادی و اجتماعی به خود اختصاص داده است.
متخصصان در زمینه افسردگی بعد از طلاق، دو رویکرد ریشهشناسی را بسیار مهم میدانند: یکی رویکرد روانکاوانه است که بر مساله فقدان تاکید میکند. شخصی که دچار فقدان شده با افسردگی روبرو میشود.
و رویکرد دیگر، رویکردی تحلیلی است که در آن فرد مطلقه به نوعی پرخاشگری را در درون خود میریزد که میتواند این پرخاشگری ناشی از تنشهای دوران زندگی مشترک باشد که بعد از جدایی به صورت افسردگی خود را نشان میدهد.
با همه این تفاسیر اختلال افسردگی، نخستین اختلال روانی و رفتاری است که دو طرف پس از جدایی مدتی با آن گرفتار هستند.
کسانی که در این دوران از این بیماری رنج میبرند با شناخت چهار سطح نشانهشناسی افسردگی، متوجه میشوند که به درمان قطعی و جدی نیاز دارند. این نشانهها عبارتند از:
در سطح شناختی: افراد احساس بیارزشی میکنند و با کاهش تمرکز،حافظه و ناتوانی در تصمیمگیری مواجه میشوند.
در سطح بدنی: این دسته افراد با تغییرات فیزیولوژی چون افزایش یا کاهش خواب، اشتها، وزن و میل جنسی روبهرو هستند. در سطح هیجانی و عاطفی: افراد افسرده مدام احساس بدبختی، خلá شرمساری و گناه دارند. در سطح انگیزش: این اشخاص با کاهش تمایل در مشارکت فعالیتهای مختلف روبهرو هستند و به مرگ بسیار میاندیشند.
برای مبارزه با افسردگی بعد از طلاق چندین راهکار وجود دارد که در زیر معرفی میشود:
افکار منفی را از ذهنتان دور کنید
«زندگی من پایان رسیده»، «همهچیز را از دست دادهام» و… افکاری مسموم هستند که تاثیرات قوی روی احساسات میگذارند،حتی ممکن است که افراد متوجه آثار منفی نشوند در صورتی که ریشه بسیاری از مشکلات اشخاص افسرده همین خطاهای فکری است. پس تا جایی که میتوانید، سعی کنید افکار منفی را متوقف کنید. روانشناسان بهترین راهحل را در این میدانند که این دسته از افراد باید افکار منفی خود را روی کاغذ بیاورند و از دید یک شخص بالغ به آن جملات بیندیشند که پیروی از این افکار آیا منطقی است یا خیر؟
احساس گناه نداشته باشید
فرد مطلقه پس از طلاق، احساس طردشدگی دارد و سعی میکند که به بررسی رفتارهایش در زندگی گذشته خود بپردازد و خودش را مقصر و گناهکار نشان دهد. برای غلبه بر این احساس باید دانست که از هم پاشیدن یک رابطه تقصیر یک فرد نیست و هر دو طرف باید مسئولیت طلاق را بپذیرند.
البته محققان درباره جدایی از دو نوع احساس گناه نام میبرند:
یکی احساس گناه نابهجا و نامناسب که بعد از ارتکاب هر خطایی به انسان دست میدهد و پس از گذشت زمان با این احساس کنار میآیند و احساس دیگر،احساس گناه آبگیر است که درون بعضی از افراد وجود دارد که ریشه در کودکیشان دارد و وقتی برایشان حادثهای پیش میآید و تلنگری به این آبگیر زده میشود، دچار احساس گناه و اضطراب میشوند. چنین احساسی فرد را از پای درمیآورد. این نوع احساس گناه، فرد را به افسردگی حاد سوق میدهد.
خودتان را دوست داشته باشید
فرد باید بداند که ابتدا خودش را همانگونه که هست، دوست بدارد. این اطرافیان ما نیستند که ارزشمان را پایین میآورند، بلکه اغلب خود ما موجب این کار میشویم. فرد مطلقه چون احساس گناه میکند،خودش را دوست ندارد در صورتی که باید به این بینش برسد که اشتباه در بعضی از زمینهها اشکالی ندارد. پذیرفتن اشتباهات خود گامی به سوی دوست داشتن خودمان است. عشق ورزیدن به خود از مهمترین کلیدهایی است که موجب میشود انسان با خود آشتی کند و ارتباط مجدد داشته باشد.
از جمعهای دوستانه کنارهگیری نکنید
افراد بعد از جدایی به جای رفتوآمد با دوستان و آشنایان خود، گوشهگیری را ترجیح میدهند و ارتباطشان را با دنیای بیرون قطع میکنند. اما این انزواطلبی بیشتر از آنچه فکر میکنید شما را بهسوی پیشرفت بیماری سوق میدهد.
رفت و آمد با افراد قابل اعتماد در این برهه از زندگی موجب احساس امنیت و آرامش میشود زیرا حمایت دوستان در این مرحله نقش مهمی دارد.
همیشه یک گروه حمایتکننده از نزدیکترین دوستانتان داشته باشید که حمایتگر عاطفی، راهنمای همیشگی و مشوق شما در کارهایتان باشد. در این دوران از دوستیها پذیرا باشید و تا جایی که میتوانید از دوستیهای اینترنتی پرهیز کنید. انرژی فکری و زمانی که صرف این نوع دوستیها میشود شما را از دنیای واقعی دورتر میکند.
اعتمادبهنفس خود را بازیابید
روانشناسان معتقدند بعد از طلاق، اعتمادبهنفس فرد مطلقه بهطور چشمگیری کاهش پیدا میکند که متاسفانه این مساله نشان از آغاز و شروع بیماری افسردگی در شخص است.
هر چند کمبود اعتمادبهنفس دلیل قطعی افسردگی نیست، اما براساس پژوهشها این دو پابهپای هم پیش میروند. فقدان اعتمادبهنفس موجب میشود که شما به دشمن ارزشهای خود تبدیل شوید.
جالب است بدانید که سازمان بهداشت جهانی در توصیف افسردگی، از فقدان اعتمادبهنفس صحبت میکند. برای اینکه اعتمادبهنفس خود را بالا ببرید با خود صادق باشید،
با افراد مثبت نشست و برخاست داشته باشید، مسئولیتپذیر باشید، قاطع باشید و نه گفتن را بهکار برید، خودتان را دستکم نگیرید، نسبت به جسم خویش احساس خوب داشته باشید، خودتان را با دیگران مقایسه نکنید و…
از مشاوران و روانشناسان کمک بگیرید
از آنجا که ممکن است دوره افسردگی بعد از طلاق طولانیمدت شود و زندگی فرد را کاملا تحت سیطره خود قرار دهد، بهتر است از مشاوران و رواندرمانگرها کمک بگیرید. افکار، نگرانی، احساسات و آنچه موجب خشم و نفرتتان شده، بیان کنید حتی پیامهای نادرستی که ذهنتان را دربر گرفته است. با آنها گفتوگو کنید تا بتوانید به راحتی مرحله بازسازی خود را سپری کنید.
مشاوران، مرجع امنی هستند که میتوانید با آنها درباره هر چیزی صحبت کنید و در مقابل آنها به شما کمک میکنند که با مسائل کنار بیایید و با مهارتهای حل مساله آشنا شوید و البته اگر تشخیص دهند که افسردگی شما شدید و حاد است بهطوری که زندگیتان را فلج کرده، شما را به روانپزشک معرفی میکنند تا در کنار رواندرمانی تحت دارودرمانی نیز قرار گیرید.
منبع : میهن فال
من ۲۴ سالمه ۴ سال عقد بودم و ۶ ماه زندگی ،۸ماهه جداشدم بخاطر توهم شوهر سابقم با داداشش اگ حرف میزدم میگف باهاش دوستی دیگ ب بقیه ک رحمی نمیکرد… چن وقته روحیم خوب بود اما الان بهم ریختم چون تو فک و فامیل پشتم حرفه ک جداشده حتما مشکلی داشته
یه فامیل داشتیم مجرد بود خواست بیاد خاستگاریم اما من با وجود همه شرایط خوبی ک داش راضیش کردم برا دختر داییش بره خاستگاری چون فک میکردم حقم نیس با یکی ک مجرده ازدواج کنم اعتماد ب نفسم پایین اومده فک میکنم هیچ وقت نمیتونم ازدواج کنم از طرفی هم میترسم یه پیرمرد بیاد برام یا یکی ک زن داره ،این ذهنیت منو کشت
دوس دارم ازدواج کنم بچه دارشم مادرشم اما میترسم هیچ وقت طعم مادرشدنو نچشم
سلام من ۴ساله طلاق گرفتم ۶ماه عقد بودم هنوز شبا گریه میکنم چرا باید برای من اتفاق میفتاد نمیتونم با این قضیه کنار بیام مامانمو مادربزرگمو مقصر میدونم کینه ای شدم اونا راضیم کردن چون شوهرم خیلی خیلی پولدار بود ولی قبلا ازدواج کرده بود. شوهرم بعد ازدواج زیر همه حرفاش زد اصلا منو توی زندگیش حساب نمیکرد نمیدونم چرا احساس گناه میکنم وقتی جدا شدم دانشجو بودم نفهمیدم چجوری جدا شدم الان همش به خودم میگم شاید میشد باهاش کنار بیام
خیلی عالی بود.الان همه جا دارن فقط سرکوب میکنن انگار هر کی طلاق گرفته میتونسته بسازه و نساخته و دارن فقط محکوم میکنن یا با چشم بد نگاه میکنن بهشون.خیییییییییییییییییییییییلی دستتون درد نکنه :rose:
بسیار زیبا و آموزنده بود و شاید ارائه راه حل های عملی و شدنی در زندگی پس از طلاق برای افراد مفید تر هم باشه.