اخبار,اخبار فرهنگی,شغل دوم هنرپیشه‌ها

این‌روزها مد جدید بازیگران؛ ورود به حیطه‌ی ادبیات و شعر است. چه وسوسه‌ای باعث می‌شود هنرپیشه‌ای که از شهرت کافی برخوردار است، قلم به دست بگیرد؟ این گزارش بررسی چند و چون ورود بازیگران به عالم شعر و داستان است..

بسیاری از چهره‌های معروف تلاش می‌کنند حوزه‌های دیگر هنری و رسانه‌ای را هم تجربه کنند. نویسنده‌ها؛ بازیگر می‌شوند. بازیگرها؛ آلبوم موسیقی می‌دهند. مدتی هم مد بود که بازیگران؛ دوربینی به گردن بیندازند و با شکار لحظه‌ها نمایشگاه‌های عکس به‌راه بیندازند تا صف‌های طولانی از عاشقان سینه‌چاک برای‌شان تشکیل شود. این‌روزها انگار مد جدید بازیگران؛ ورود به حیطه‌ی ادبیات و شعر است.

شاید در نگاه اول بتوان بازیگری را یکی از جذاب‌ترین مشاغل جهان دانست که خصوصا در بین جوانان علاقه‌مندان بسیاری دارد. اما گویا نویسندگی جذاب‌تر از این حرفه است که در این سال‌ها غیر از کارگردانان مشهوری چون «مسعود کیمیایی»، «داریوش مهرجویی»، «عباس کیارستمی» و … بازیگران نیز دست به قلم شده‌اند و در حوزه ادبیات، چه شعر و چه داستان، آثاری نوشته‌اند. گرچه میزان علاقه‌مندی به فیلمنامه‌نویسی در تعدادی از آنان پررنگ‌تر است، اما در این میان می‌توان به تعدادی اشاره کرد که مجموعه شعر، داستان کوتاه و ترجمه نمایشنامه و رمان منتشر کرده‌اند.

 

البته خانم‌ها در این زمینه پیشتاز و به نسبت آقایان دست به قلم تر بوده‌اند. این آثار، در مواردی معدود، حرفه‌ای و حائز اهمیت‌اند اما در بیشتر موارد شبیه دل‌نوشته و وب‌نوشته هستند تا شعر و داستان؛ نه که خواندنی یا قابل تأمل نباشند بلکه در تعریف «داستان» یا «شعر» نمی‌گنجند. دسته‌ی سومی هم هستند که نه شعرند، نه داستان، نه خواندی و نه دوست داشتی!

جالب اینجاست که بعضا ناشرانی معتبر و شناخته شده مبادرت به چاپ و انتشار این آثار می‌کنند و به نظر می‌رسد صرف شناخته شده بودن نام صاحب اثر به واسطه‌ی فعالیت بازیگری؛ اطمینانی از بازگشت سرمایه و سود را به دنبال خود می‌آورد که ناشران در این وضعیت به‌هم‌ریخته‌ی اقتصاد نشر و فضای ادبی کشور آن را چون حبل‌المتینی می‌بینند که برای ادامه‌ی حیات در این صنعت می‌توانند به آن چنگ بیندازند.

به‌راستی چه وسوسه‌ای باعث می‌شود فردی که از شهرت و نام هم برخوردار است، بخواهد با ورود به حوزه‌ای تخصصی همچون شعر و داستان؛ از زوایای دیگری هم بر سر زبان‌ها بیفتد؟ ناشران چگونه و بر چه حسابی اعتبار چندین ساله‌ی خود در حوزه‌ی کتاب را بر سر چنین آثاری می‌گذارند؟ اساسا این قبیل آثار در فضای ادبی کشور چقدر خوانده و دیده می‌شوند و چقدر نقد ادبی روی کارهای شعر و داستانی بازیگران و سینمایی‌ها صورت می‌گیرد؟

نگاهی به برخی آثار ادبی بازیگران و کارگردانان سینما و تلویزیون

قبل از بررسی این سوالات و یافتن پاسخ آن‌ها برای آنکه درک بهتری از محتواهای کتاب‌های بازیگران و سینمایی‌ها داشته باشیم بد نیست نگاهی بیندازیم به  برخی آثار بازیگرانی که یا اقدام به انتشار کتاب در حوزه شعر کرده‌اند یا در حوزه ادبیات داستانی کتابی به چاپ رسانده یا دست به ترجمه آثار خارجی برده‌اند.

«افسانه بایگان» در سال 1385 دفتر شعری با عنوان «مهر مکتوب» را توسط نشر ایشیق به چاپ رساند. این کتاب در خبرگزاری‌ها بازتاب پیدا کرد اما انعکاس ادبی چندانی به دنبال نداشت. برآیند نقادانه و حرفه‌ای خوانش این دفتر شعر، از شاعری مبتدی حکایت دارد که گهگاهی رد پای شاعران مختلف (از افصح المتکلمین سعدی گرفته تا پدر شعر نو، نیما) در شعرهایش دیده می‌شود.

به عنوان مثال می‌توان به شعر «طوقی» از همین دفتر اشاره کرد:

«مرا عهدی‌ست با یادت/ که گرمای حضورت را / میانه نیمه‌های شب / به دست واژه‌های شعر بسپارم» که بسیار شبیه مَطلع غزل حافظ است! «مرا عهدی ست با جانان / که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را …» در مجموع مطالعه «مهر مکتوب» تنها به مخاطبانی پیشنهاد می‌شود که از خواندن دلنوشته‌های یک بازیگر مطرح لذت می‌برند.

مریم پالیزبان را همه با فیلم «نفس عمیق» می‌شناسند. او در «نفس عمیق» به عنوان بازیگر خوش درخشید و اتفاقا نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از بیست‌ویکمین جشنواره فیلم فجر هم شد؛ اما بازیگری تنها فعالیت هنری او محسوب نمی‌شود و از او مجموعه شعری هم با عنوان «خواب‌های من هر روز صبح با دیدن تو تعبیر می‌شوند» توسط نشر بن‌گاه منتشر شده است.

در شعرهای مجموعه‌ی «خواب‌های من هر روز صبح با دیدن تو تعبیر می‌شوند» که منتخبی است از ۱۰ سال شعر پالیزیان، مرز مشخصی میان رویا و واقعیت وجود ندارد. شاعر مدام بین کابوس‌ها، رویا‌ها و واقعیت‌های زندگی در نوسان و تغییر است.

 

بسامد بالا و پرنوسان واژه‌های عمومی در کتاب، بخش زیادی از شعرهای این مجموعه را به خود اختصاص داده است. در بعضی شعرها با نوعی سناریوی دکوپاژ شده، مواجه می‌شویم؛ انگار جای همه چیز از پیش مشخص شده و تصویرسازی‌های شاعرانه بدون دخل و تصرفی در چیدمانشان به مخاطب عرضه می‌شوند. البته گاهی هم این همنشینی‌های حساب‌شده در فضاهایی الهام گرفته از موقعیت‌های جغرافیایی و با حضور واژگانی طبیعی دیده می‌شود.

معروف‌ترین شعر پالیزیان که در فیلم سینمایی «نفس عمیق» هم خوانده شد؛ با نام «من قوی هستم» چنین است:

هر صبح

قبل از اینکه خورشید بیرون بیاید

و با نورش داد بزند

“من قوی هستم”

از جایم بلند می‌شوم

اشک‌های دیشبم را پاک می‌کنم

تمام کسانی را که دوست دارم، بیدار می‌کنم

برای صرف صبحانه به آشپزخانه می‌برم

در را رویشان قفل می‌کنم

و همه آنها می‌فهمند که گول خورده‌اند!- آنجا حمام است! آن هم حمام آب سرد!-

همه چیز را آتش می‌زنم

سرم را می‌تراشم

داد می‌زنم:

“من قوی هستم”

خورشید می‌ترسد

و دیگر بیرون نمی‌آید.

رسول ادهمی نیز یکی دیگر از بازیگرانی است که در این زمینه باتجربه است. او که این اواخر در سریال«پرده‌نشین» ایفای نقش کرده، سه دفتر شعر دارد. «پیر خواهر»، «لک لک‌ها مادرم را بردند» و «دنیا بدون تو یکی دو شماره تنگ است».

فضای اشعار دو دفتر شعر «پیر خواهر»، «لک لک‌ها مادرم را بردند» تلخ و سرشار از اعتراض‌های اجتماعی است و البته به فراخور زمان بیان عاشقانه نیز در آن دیده می‌شود. سومین دفتر شعر ادهمی اما به زندگی مشترک و روابط انسانی پرداخته و به گفته‌ی ادهمی شعرهای آن در واقع اعتراضی است به فضای اغراق آمیزی که همه‌اش یکطرفه به معشوق نگاه دارد و بیش از حد آن را بزرگ نشان می‌دهد.

 

شعرهای مجموعه‌ی «دنیا بدون تو یکی دو شماره تنگ است» همگی دارای قصه هستند و شاعر سعی داشته با قصه‌دار کردن اشعار مفاهیم را ملموس‌تر بیان کند. اما به نظر می‌رسد با این‌ کار متن کتاب بیشتر قصه‌ است تا شعر  و ادهمی قصه‌هایی را با اتکا به وزن روایت کرده است و شاید نتوان نام شعر بر این مجموعه نهاد.

امیر آقایی در این زمینه از سایر همکارانش فعال‌تر است. وی اشعار بسیاری سروده که به چاپ هم رسانده است؛ ازجمله مجموعه‌های«بیدها در باد»، «دختر ماه هفتم»، «می‌توانستم سر به هوایت باشم».

 

آقایی تجربه‌ی همکاری با ناشری تخصصی در حوزه‌‌ی شعر را هم دارد و مجموعه‌ی «زمان به وقت ما همیشه ابتدای نیمه شب است» او توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.

«این خانه به شعر می‌ماند/ و چالش عنکبوت‌های امیدوار/ بر چهار گوشه‌اش/ به زندگی/ اصلا/ جاروبی باید تمام زندگی را/ می‌دانی/ این حوالی زندگی را چشم انتظار دیده‌ام ….» بخشی از شعر این خانه به شعر می‌ماند از مجموعه‌ی «می‌توانستم سر به هوایت باشم» است.

تینا پاکروان؛ کارگردان و بازیگر البته ترجیح داده تا برای مخاطب کودک و نوجوان بنویسد. کتاب «دیشب خدا را عاشق کردم» و مجموعه شعر «دیشب در حوالی یک انار گم شدم» ازجمله آثار پاکروان در حوزه‌ی ادبیات و شعر هستند.

لیلا اوتادی نیز زمستان سال گذشته کتاب شعری با عنوان «در بهشتی که کلاغی نیست، مترسک هم نیست» را  توسط نشر مروارید منتشر کرد. این مجموعه شعر که شامل ۳۵ قطعه شعر سپید است و به دو زبان فارسی و انگلیسی همراه با طرح‌هایی از ایلیا تهمتنی منتشر شده به اذعان اهالی فرهنگ از نظر کیفی بسیار ضعیف دسته‌بندی‌ شده است.

سر و شکل و ظاهر کتاب البته بسیار شکیل و مناسب است اما کیفیت اشعار خانم بازیگر به پای آن نمی‌رسد. «در بهشتی که کلاغی نیست، مترسک هم نیست» در واقع بیشتر دلنوشته‌های یک بازیگر یا تلاش‌های او برای شاعری هستند تا شعر. گاهی این تلاش‌ها رنگ و بوی شعر می‌گیرند و گاهی نیز شبیه نثرهای پلکانی می‌شود؛ مثل این شعر:  «کلبه را سوزاندم/ تا دل‌گرم شوی/ سرد شدی/ من سر دامنه‌ی کوهستان/ منتظرم» به نظر می‌رسد خانم بازیگر در این کتاب تنها از نام خود به عنوان شخصیتی سرشناس مدد گرفته والا انتشارات مروارید که در چاپ کتاب‌های شعر بزرگان این عرصه، شهره است بعید بود چنین کتابی منتشر کند. هرچند مدیر انتشارات مروارید کمی بعد چاپ این کتاب را اشتباهی در فعالیت‌های حرفه‌ای‌اش نامید با تمام این اوصاف، کتاب لیلا اوتادی بعد از گذشت کمتر از یک ماه از انتشار، به چاپ دوم رسید و این نشان می‌دهد عامه‌ی مردم همچنان نسبت به انتشار کتاب‌های چهره‌های سرشناس عرصه سینما و تلویزیون علاقه نشان می‌دهند.

افسر اسدی بازیگر دیگری است که ترجیح داده از این قافله عقب نماند و با چاپ مجموعه‌ شعری تحت عنوان «چوب حراج» نام خود را در لیست آرتیست‌هایی که کتاب منتشر کرده‌اند؛ ثبت نموده است.

اشعار افسر اسدی دراین مجموعه در سه بخش غزل، نو سروده و اشعار پراکنده به چاپ رسیده است. چوب حراج عنوان یکی از سروده‌های این مجموعه است: کهن‌ترین سروده من شعر نوست/ برای عرضه آن، نرخ تازه می‌خواهم/ هر واژه یک ریال/ نداریم مشتری؟/ آتش زدم به مال/ اینک بخوان و ببر/ شیرین و سرخ، نغز/ بی‌دانه و بی‌مغز / آبدار!/ ببر نوبر بهار!/ ….

او چندی پیش هم در پاسخ به این سوال یکی از رسانه‌ها که پرسیده بود این روزها مشغول به چه کاری است اعلام کرد: مشغول منظوم کردن رمان «کلیدر» نوشته محمود دولت آبادی هستم. این کار چند سال است که طول کشیده و دیگر رو به پایان است. هنوز به طور قطعی مشخص نیست چه ناشری این کتاب را منتشر می‌کند.

اندیشه فولادوند با مجموعه‌ شعر «عطسه‌های نحس»، الهام پاوه‌نژاد با «هشت صبح هشت اسفند» و کیکاوس یاکیده با «بانو و آخرین کولی»، «سایه در میان دری نیمه گشوده» و «کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند» دیگر بازیگران ملحق شد‌ه به جرگه‌ی شعر و شاعری هستند. پاوه‌نژاد قبل از انتشار مجموعه شعرش آلبومی از خوانش اشعار فروغ فرخزاد به‌نام «کجاست خانه‌ی باد» را خوانده بود.

شعری از کتاب «کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند» یاکیده:

می‌گویند

پرنده‌ای زخمی

که هر عصر

از افق می‌گذرد

نشان تو را می‌داند

هر عصر

در تو گم می‌شوم

او می‌گذرد

افق خونین می‌شود

و من

تو را

و او را

نمی‌بینم.

متن زیر هم یکی از شعرهای الهام پاوه‌نژاد است:

نارنج قاچ می‌کنم آن سوی پیشخوان ایستادی

لبخندت

دستت

دستم می‌لرزد

خون

خیال حضورت را باطل می‌کند.

علاوه‌بر شعر بازیگران در عرصه داستان کوتاه و مجموعه داستان هم فعال هستند و تعدادی از داستان‌هایی که روی پیشخوان کتابفروشی‌ها می‌بینیم؛ دست‌پخت نام‌های آشنایی است که قبلا در تلویزیون و سینما دیده‌ایم. نگاهی هم می‌اندازیم به داستان‌های خلق شده توسط برخی هنرمندان عرصه‌ی سینما و تلویزیون.

«داستانک» در معنای عام به داستان‌های بسیار کوتاهی گفته می‌شود که اغلب از دو صفحه بیشتر نیست؛ قصه‌هایی که بیشتر حکایت‌وار هستند و در پی ارائه نکته‌ای اخلاقی، اجتماعی یا … اما «داستانک» در معنای تخصصی به داستانی گفته می‌شود که عناصر داستان (مثل شخصیت، روایت و …) به فشرده‌ترین شکل در آن حضور یافته باشند.

 

در این نوع داستانک‌ها، نویسنده برخی از اطلاعات داستانی را نمی‌آورد اما گفته‌ها چنان ماهرانه در کنار هم چیده می‌شوند که مخاطب می‌تواند از روایت آنها به ناگفته‌ها پی ببرد. با این دسته‌بندی و توضیحات داستانک‌های کیانیان در کتاب «این مردم نازنین» را  می‌توان در طبقه اول دسته‌بندی کرد.

«این مردم نازنین» رضا کیانیان مجموعه‌ای از قصه‌واره‌هایی است که بیشتر به یادداشت‌های روزانه و روایت اتفاقات جالب شبیه هستند تا داستان. انصافا هم گاهی این نوشته‌ها (به خصوص به قلم بازیگری سرشناس چون کیانیان) خواندنی هستند اما اینکه بتوان آن‌ها را در معنای اخص کلمه «داستانک» نامید، محل تردید است. «این مردم نازنین» با استقبال مخاطبان مواجه شد چراکه مطالعه تجربه‌های یک بازیگر مطرح در کوچه و خیابان و خانه و … لذتبخش است.

در یکی از داستانک‌های کیانیان می‌خوانیم:

روز – خارجى – خیابانى در تهران‏

در اتومبیلى بودم که هر روز صبح مرا به سرِ صحنه فیلمبردارى می‌برد. مرد مؤدبى بود. گفته بود که چند سالى در ژاپن بوده. پول و پله‏‌اى جمع کرده و به ایران برگشته، با اتومبیلش در خدمت فیلم بود.

از خانه تا محل فیلمبردارى تعریف می‌کرد و یا می‌‏پرسید. از همه چیز و همه جا و همه کس. به مردم خودمان هم خیلى انتقاد داشت. که همدیگر را رعایت نمی‌‏کنند. نزدیکی‌‏هاى محلى فیلمبردارى به یک ترافیک برخوردیم. کمى صبر کرد. کمى به این طرف و آن طرف نگاه کرد.

 

و کشید به سمت چپ، یعنى سمتى که اتومبیل‏‌هایش از روبرو می‌آمدند. که ترافیک را رد کند. کار او باعث شد که در مسیر مقابل هم یک گره ترافیکى ایجاد شود. سعى کرد گره را رد کند ولى دیگر دیر شده بود. هر دو طرف خیابان بند آمد. من فقط او را نگاه می‌کردم. گفت : می‌بینین، یک ذره فداکارى وجود ندارد.

از همه دلخور بود.

گفتم : طرف ما ترافیک بود. اون طرفی‌‏ها که داشتند راه‌شونو می‌‏رفتند. شما خلاف رفتى و راه‌شونو بستى.

 گفت : من کار دارم مثل اونا که بیکار نیستم!
مرجان شیرمحمدی هم نخستین اثر داستانی‌اش را در سال 1380 با عنوان «بعد از آن شب» منتشر کرد که برنده جایزه گلشیری نیز شد. او در نخستین کتابش، نویسنده‌ای توانا نشان داد و داستان‌ها بیانگر نویسنده‌ای کاملا آشنا با اصول داستان نویسی بودند. این بازیگر، فیلنامه‌نویس و نویسنده بعد از کتاب اول، داستان‌های «یک جای امن»، «این یک فصل دیگر است» و «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» را نیز به زیر چاپ برده‌ و با ناشرانی معتبر همچون ثالث کار کرد.

شیوه روایی و جهان‌بینی نویسنده در «بعد از آن شب» و «یک جای امن» که به نوعی به لحاظ دراماتیک با یکدیگر مرتبط هستند مشهود است و تاثیر نویسندگان نسل سوم آمریکا (به ویژه زنان) در شیوه روایی و جهان‌بینی شیرمحمدی در  آن‌ها به وضوح به چشم می‌خورد.

 

شیرمحمدی توانسته بود این تاثیر را به شکلی بومی در داستان‌هایش ارائه کند (مسئله‌ای که متاسفانه برخی از داستان‌نویسان حرفه‌ای نیز از اجرای آن عاجزند.) اما رمان سوم یعنی «این یک فصل دیگر است» اثر قدرتمندی نیست و شتابزدگی در این رمان بیشتر از هر چیزی به چشم می‌آید.

 

گویی نویسنده بیشتر در پی ارائه یک طرح داستانی بوده تا نگارش یک داستان یا رمان. شیرمحمدی هرچقدر در دو کتاب قبلی برای پرداخت جزئیات، استادانه عمل می‌کند، در این رمان از این مهم باز مانده‌ است.

آخرین داستان این نویسنده که حتی به فیلم‌نامه هم تبدیل شد «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» بود. در این رمان نیز حضور «زن» (مثل مابقی آثار شیرمحمدی) به روشنی دیده می‌شود و رمانی است به مراتب از «این یک فصل دیگر است» پخته‌تر که حتی سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را نیز نصیب شیرمحمدی کرد.

 

با این حال در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» هم تکنیک‌هایی که ما امروز در آثار داستانی با آن مواجهیم؛ دیده نمی‌شود و حتی کتاب چندین غلط املایی فاحش مثل اصطبل (اسطبل)، علی‌الخصوص (الی‌الخصوص)، عجالتا (اجالتا)، غرض (قرض) و اهل و عیال (عهد و عیال) مواجه هستیم.

«چهار چهارشنبه و یک کلاه گیس» عنوان اولین مجموعه داستانی از «بهاره رهنما» است که در سال 88 توسط نشر چشمه منتشر شد. «ماه هفت شب» هم دومین مجموعه داستانی رهنماست نشر حوض نقره به زیر چاپ برد.

 

همچنین سال گذشته «مالیخولیای محبوب من» از این بازیگر منتشر شد که سه نمایشنامه هم از داستان‌های آن روی صحنه رفت و ظرف مدت یک ماه بعد از انتشار به نوبت چاپ سوم رسید.

سوژه اصلی داستان‌های رهنما چنانچه قابل حدس است، «زن»، مشکلات و مسائل پیرامون زنان است. خانم بازیگر اغلب به این سوژه به نگاه یک «قربانی» نگاه می‌کند و البته که در این ایده با بسیاری از داستان‌نویسان زن ایرانی مشترک است.

 

هر چند زنان داستان‌هایش گاهی عصیانگر هستند و پا از اصول متعارف عرف و سنت فراتر می‌گذارند اما در چنین هیبتی نیز نمی‌توان شکل و شمایل قربانی را از آنها حذف کرد. آنها قربانیانی هستند که ترس و حذف و محدودیت‌های خود را به شکل عصیان و پرخاشگری (نسبت به عرف) نشان می‌دهند  در مجموعه‌ی «مالیخولیای محبوب من» هم غیر از داستان اول این مجموعه به نام «اردک زرد»، باقی داستان‌ها یک موضوع کلی داشته و یکی از ایرادهای این کتاب تکرار شدن یک موضوع در کل داستان‌هاست و آن موضوع زنی است که در عشق خود شکست خورده ‌است.

یک زن تنها در کلان‌شهر؛ این ایده اصلی اغلب داستان‌های «فلامک جنیدی» در مجموعه داستان «جایی به نام تاماسکو» است. درست است که داستان‌های این کتاب هرچه به آخر نزدیک می‌شوند از قدرت بیشتری برخوردار می‌گردند اما بازهم پیرنگ و چفت‌وبست روایی درستی ندارند.

داستان اول این مجموعه «گوشواره‌هایی با نگین فیروزه» که از زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن نوشته شده در مورد زنی است که پس از به پایان رسیدن رابطه‌اش با مردی به نام رامین، زندگی‌اش به هم ریخته و زمام امور از دستش خارج شده است. شبی برای رفتن به میهمانی گوشواره‌های فیروزه یادگاری او را به گوش می‌کند، گوشواره‌ها سنگین هستند و اذیت می‌کنند و پس از پایان مهمانی گوشش زخم می‌شود ولی گوشواره در گوشش گیر کرده و نه خودش و نه کس دیگری توانایی خارج کردن آن را ندارد.

 

او پس از چند روز سعی می‌کند به آنها عادت کند و هیچ‌وقت از گوشش درشان نیاورد. گوشواره‌ی لاجوردی با همه‌ی زخم و آزار و سنگینی‌اش نماد خاطرات دردناکی هستند که زن به هیچ صورت نمی‌تواند آنها را از خود دور کند و سر آخر هم ترجیح می‌دهد که با همان خاطرات آزاردهنده و دردناک به زندگی‌اش ادامه دهد.

 

این داستان یکی از ضعیف‌ترین‌های این مجموعه است. نویسنده به شخصیت‌پردازی در داستان توجهی نشان نمی‌دهد و در نتیجه زن نمونه‌ی تیپیکال زنانی می‌شود که به شیوه‌ی سنتی زندگی نمی‌کنند! دوست‌پسر دارند، سیگار می‌کشند، قرص آرام‌بخش می‌خورند و همیشه هم حالشان بد است و نالان‌اند.

 

همیشه کسی ترکشان کرده است و آنها تا پیدا نشدن کیس بعدی، به یاد کیس قبلی درد می‌کشند و سیگار پشت سیگار. نویسنده برای تبدیل شدن این تیپ، به شخصیتی منحصربفرد تلاش خاصی نکرده است. علاوه بر این نویسنده می‌توانست علاوه بر المان گوشواره، نشانه‌های دیگری در داستان قرار دهد. نشانه‌هایی که این قدر گل‌درشت نباشند و داستان را از مرزهای کوچک خود فراتر ببرند.

در داستان «جای خوش قاب عکس‌ها…» از این مجموعه بازهم با یک فضای آپارتمانی مواجه هستیم. بازهم زنی که خانه‌اش به هم ریخته است و احساس تنهایی می‌کند و سیگار می‌کشد و همین.

 

استفاده از قاب عکس و آلبوم برای بیان خاطرات دردناک یک نفر هم به قدر کافی دست‌مالی‌شده و کلیشه‌ای است و نویسنده به همین بسنده می‌کند و حتی نمی‌تواند از عکس و آلبوم هم کارکرد متفاوت‌تری بگیرد.

مجموعه داستان «کلاغ های قیطریه» نوشته بهنوش بختیاری یکی از ضعیف‌ترین کتاب‌هایی است که در سال‌های اخیر به قلم بازیگران نوشته و منتشر شده است. این مجموعه بیانگر عدم آشنایی نویسنده با اصول داستان و داستان‌نویسی است. نویسنده در این کتاب گاهی تلاش می‌کند ماجرایی را روایت کند، گاهی در میانه‌ی روایت، دست به دامن توصیف می‌شود، گاهی بدون توجه به رابطه جملات، خیالبافی می‌کند.

 

در کل می‌توان گفت بختیاری به عنوان نویسنده‌ی «کلاغ‌های قیطریه»، اصولا نه به دنبال قصه‌گویی است و نه شخصیت‌پردازی و نه حتی نوشتن داستان کوتاه! این اثر را در بهترین حالت می‌توان ملغمه‌ای از وب‌نگاری، دل‌نوشته، ماجرا انگاری و خیال‌پردازی دانست. علاوه بر این ضعف‌های داستانی «کلاغ های قیطریه» که توسط نشر نوح نبی منتشر شده غلط‌های املایی فاحشی دارد که با گلایه بهنوش بختیاری همراد شد و قرار بود ناشر آن‌ها را اصلاح و کتاب دوباره به بازار وارد شود ولی این اتفاق نیفتاد.

 

جالب است که خود این بازیگر مجموعه‌های طنز هم انتظار تعجب مخاطبان کتابش نسبت به نویسندگی‌اش را داشته چراکه در مصاحبه‌ای یکی از دلایلی که باعث شد تصمیم به داستان‌نویسی کند را به این صورت شرح داده است: «ما به عنوان یک بازیگر طنز متهم به ارائه کارهای سخیف و نازل می‌شویم و گاهی می‌شنویم که می‌گویند اینها حتی یک کتاب هم نخوانده‌اند. دلم می‌خواست آنها بدانند که یک بخش ما به ادبیات علاقمند است و لایه‌های درونی روح ما اهل مطالعه و تفکر است.»

نرگس آبیار؛ کارگردان فیلم «شیار ۱۴۳» هم پیش از اینکه قدم در عرصه فیلمسازی بگذارد، حدود ۳۰ کتاب در زمینه دفاع مقدس و کودک به نگارش درآورده است. ازجمله «داستان دو پنج»، «هزار و یک شب در سه جلد»، «چشم سوم»، «عروس آسمان»، «مجموعه قهرمانان انقلاب»، «زندگی غمبار یک بت خوشبخت»، «آسمون جل»، «افسانه چشمه لاغر مردنی» و…

رضا فیاضی با کتاب‌های «ت مثل تئاتر»، «بانوی نیلوفر»، «بازیگر» و «قصه‌های آسیه‌آباد»، فرزاد حسنی با سه کتاب «من آقام یا الاغ؟!!» که شامل ۱۳ داستان کوتاه است، «آهای خدا باهات حرف دارم» شامل جملاتی است که در گفتگو با خدا به‌کار برده و «آهای عشق»، داریوش اسدزاده با کتاب‌هایی مثل «سیری در تاریخ تاتر ایران»، «برگ‌های خواندنی» و… دیگر بازیگرانی هستند که به عرصه‌ی نگارش و ادبیات وارد شده‌اند.

بازیگران و سینمایی‌هایی هم هستند که ترجیح داده‌اند صرفا نامشان روی جلد کتاب به عنوان مترجم درج شود. به عنوان مثال داریوش مودبیان در کنار بازیگری و کارگردانی، ترجمه‌های بسیاری انجام داده است. ازجمله «اندر حکایت کردن یک داستان»، «چرخ‌دنده»، «گرد نبوغ»، «بالا پوشی برای زمیتان»، «طنز آوران جهان نمایش» و…

ترانه علیدوستی هم با ترجمه‌ی مجموعه داستان «رویای مادرم» آلیس مونرو خودش را به عنوان مترجم معرفی کرد و حتی سال 90 نام علیدوستی همراه با بهمن فرزانه در فهرست نامزدهای جایزه کتاب فصل وزارت فرهنگ و ارشاد در بخش ادبیات خارجی قرار داشت و درنهایت هم جایزه‌ی این بخش به ترانه علیدوستی رسید.

ترجمه این بازیگر از داستان‌های مونرو ترجمه نسبتا خوبی است اما نکته فوق‌العاده‌ای هم در آن دیده نمی‌شود. مقصود از نکته فوق‌العاده، نثرل ویژه یا حتی پرداختن به نویسنده‌ای گمنام است. «آلیس مونرو» پیش از آن اولین بار توسط خانم «مژده دقیقی» (با کتاب « فرار») به مخاطبان فارسی زبان معرفی شده بود، ضمن اینکه «شقایق قندهاری» نیز کتاب دیگری از این نویسنده را ترجمه کرده بود.

 

بنابراین «ترانه علیدوستی» در بهترین حالت، سومین مترجمی بود که سراغ آثار «مونرو» می‌رفت و از این جهت، پیشگام هم به‌شمار نمی‌آمد. در مجموع به‌نظر می‌رسید برگزارکنندگان برای پررونق کردن جایزه خود اقدام به اهدای جایزه به بازیگری سرشناس کردند تا هم به بازتاب‌های خبری بیفزایند و هم از کنار شهرت سلبریتی‌ سینمایی نام و آوازه‌ای برای خود بیابند و در این مسیر حتی به کنار گذاشتن مترجمی حرفه‌ای همچون بهمن فرزانه شده‌اند.

علاقه به نوشتن در بین برخی هنرمندان غیروطنی نیز دیده شده است؛ ازجمله کریک فرگوسن کمدین و بازیگر و کارگردان که رمان «بین پل و رودخانه» را در سال ۲۰۰۶ به نگارش درآورد. همچنین هیولاری کتاب «فروشنده اسلحه»، استفن فرای کتاب «اسب آبی»، جیمز فرانکو داستان «پیلو آلتو»، سیلوستر استالونه «کوچه بهشت» و استیو مارتین کتاب «دختر فروشنده» را به چاپ رسانده‌اند.

آیا چاپ کتاب توسط بازیگران نشان‌دهنده‌ی چندبعدی بودن شخصیت است؟

جایگاه ناشر در انتخاب این اثار برای چاپ کجاست؟
حال برمی‌گردیم به پرسش‌هایی که در ابتدای این گزارش مطرح کردیم. اینکه ناشران چگونه و بر چه حسابی اعتبار چندین ساله‌ی خود در حوزه‌ی کتاب را بر سر این آثار می‌گذارند؟ اساسا چه لزومی دارد که افراد نامی و معروف دیگر حوزه‌های هنری به دنیای کتاب و ادبیات هم وارد شوند؟

دبیر بررسی آثار ارسالی نشر ثالث با اشاره به چند بعدی بودن روح و روان انسان می‌گوید: بسیاری از آدم‌ها چند وجهی هستند. مثلا طرف نویسنده یا شاعر است اما بازیگر هم می‌شود.

 

من خودم شخصی را می‌شناسم که نقاش و مینیاتور است و همزمان به صورت حرفه‌ای ورزش رزمی تکواندو را دنبال می‌کند و حتی در حد قهرمانی به این ورزش مشغول است. مخصوصا اهالی تئاتر و سینما که علاوه بر چندوجهی بودن به نوعی با ادبیات هم آشنایی دارند. پس الزاما ورود بازیگران به داستان‌نویسی و سرایش شعر نمی‌تواند صرفا به دلیل چاپ کتابی از آن‌ها مورد نکوهش و تقبیح قرار بگیرد.

او سپس با تاکید بر اینکه نشر ثالث هم هیچگاه به صرف هنرپیشه بودن یا برند بودن نام فردی اقدام به چاپ اثرش (چه شعر، چه داستان و ترجمه) نمی‌کند؛ اضافه کرد: همان روال بررسی که برای تمام آثار رسیده به نشر ثالث طی می‌شود برای افراد شناخته شده یا به اصطلاح سلبریتی هم لحاظ می‌گردد و چنین آثاری هم مطمئنا مورد بازبینی محتوایی و موضوعی دبیران انتشارات قرار می‌گیرد.

 

ما در چارچوبی مشخص کار می‌کنیم. خودمان تصمیم‌گیرنده داریم و براساس متر و معیارهای نشر ثالث اقدام به چاپ آثاری که درخور توجه تشخیص می‌دهیم؛ می‌کنیم. حالا منتقدان از جنبه‌های دیگر قضیه را می‌بینند که جای خودش را دارد اما ما هیچگاه تنها برای خوش‌آمد و به‌به و چه‌جه عده‌ای کاری را چاپ نمی‌کنیم یا جلوی چاپ کاری را نمی‌گیریم.

فاضل ترکمن (دبیر انتشارات مروارید) نیز معتقد است انتشار آثار بازیگران یا کارگردان‌های سینما و تئاتر در دهه‌ی اخیر  بیشتر از قبل, تبدیل به یک روال عادی در چرخه‌ی نشر شده و این پدیده مثل هر پدیده‌ی دیگری هم جنبه‌ی مثبت دارد و هم منفی.

این فعال نشر؛ نکات مثبت این اتفاق را دسترسی ادبیات به سوژه‌ها تازه و بدیع به واسطه‌ی تجربیات جدید می‌داند و می‌گوید: از این لحاظ که ادبیات هم مثل سینما نیاز به سوژه‌های تازه از سوی تجربیاتی تازه‌تر دارد؛ چاپ کتاب بازیگران و کارگردانان سینما می‌تواند مثبت باشد. چراکه ادبیات و قلم هرکس حاصل تجربه  و زیست شخصی اوست. البته چاپ برخی از این آثار می‌تواند منفی هم باشد. منفی از این لحاظ که این قضیه نباید بدون کارشناسی, به هر قیمتی و باری به هرجهت صورت بگیرد.

 

بگذارید مثال را با انتشارات خودمان شروع کنم. در نشر مروارید اشتباهی صورت گرفت و مجموعه شعری از یک خانم بازیگر منتشر شد. هر نشری ممکن است اشتباه هم داشته باشد و ما تنها نشری هستیم که این را بارها و به صورت شفاف مطرح کردیم و انتقادپذیر بودیم, برعکس بعضی از نشرهای دیگر که در چنین مواقعی به جای اصلاح اشتباهات خودشان, میز را چپ می کنند!

از دید دبیر انتشارات مروارید؛ هرکس در هر قشری, نه تنها در قشر سینما و تئاتر, بلکه در مابقی بخش‌ها هم می‌تواند کتاب چاپ کند. شغل او تعیین کننده نیست و کیفیت اثر او در ژانر مورد نظر مهم است.

او سپس برای نمونه به چند نام اشاره می‌کند و می‌گوید: به عنوان مثال فلامک جنیدی که قلم بسیار خوبی در نگارش داستان دارد و حتی از بسیاری زنان نویسنده که داعیه‌ی نویسندگی دارند؛ بهتر می نویسد.

 

یا بهاره رهنما که نشر مروارید چند نمایشنامه به قلم او در انتظار چاپ دارد. صابر ابر نیز چندی پیش کتابی در نشر ثالث منتشر کرد که مجموعه‌ای از عکاسی‌ها و دلنوشته‌های او بود و حتی در مقدمه ذکر کرد که داعیه‌ی نویسندگی ندارد, اما کتاب؛ کتاب جذابی است و سینا جعفریه با نظارت و درایت خوبی که داشته کتاب را در کمال سلیقه منتشر کرده است.

 

بنابراین نفس قضیه مشکلی ندارد. بعضی‌ها کلاً دعوا دارند که طرف چون بازیگر است؛ حق ندارد کتاب چاپ کند. این حق را چه کسی تعیین می‌کند؟! دنیا رو به دموکراسی می‌رود. در همه‌ی جای جهان حتی نشر پنگوئن آثار سینماگران منتشر می‌شود و این نه فقط یک پدیده‌ی ایرانی که جهانی است.

داستان‌ها و شعرهای بازیگران و کارگردانان چقدر در فضای نقد قرار می‌گیرند؟
فتح‌الله بی‌نیاز (منتقد ادبی) مسئله‌‌‌ی مهم در بررسی کیفیت محتوایی و مضمون آثار بازیگران و کارگردانان و خوانندگان را متن و محتوا  می‌داند و نه شغل، میزان تحصیلات و رنگ پوست.

او همچنین تاکید می‌کند: باید به یاد داشت که از نظرگاه مدرنیستی ما این حق را نداریم که بگوییم چه کسی داستان بنویسد و شعر بسراید و کدامین افراد از چنین  رویکردهایی دور بمانند. انسان‌ها دوست دارند حرفشان را، درد دلشان، را برای همنوعانشان بازگو کنند. پس اگر این توانایی را داشته باشند که آن را هم بنویسند، نه تنها بد نیست که خوب هم هست. فرق نمی‌کند که چه شغلی دارند.

 

سنت اوگوستین کشیش اعترافات خود را در اوایل قرن بیستم نوشت و چرچیل نخست وزیر انگلستان خاطراتش را قرن بیستم. مارکوس اورلیوس امپراتور رُم فیلسوف رواقی، کتاب‌های خود را نوشت و اپیکتتوس که برده بود و همفکر اورلیوس، چند ده سال پیش از.  شیخ محمود شبستری که کارش چیز دیگری بود، شاهکاری نوشت که تا ابد باقی است و مردی صاحب دکان عطاری که شیخ فرالدین عطار لقب گرفت، آثار فاخر خود را قلم زد.

 

در قرن نوزدهم هم بسیاری از افراد عادی دست به قلم بردند؛ از جمله خلافکار و ماجراجویی به نام اوژن فرانسوا ویدوک که سال‌های سال به زندان با اعمال شاقه محکوم شده بود، و چند سال بعد از آزادی به دلیل اطلاعات زیادش از مجرمین شده بود رئیس پلیس امنیتی فرانسه.

 

او کتابی نوشت به نام «خاطرات ویدوک» که عده زیادی از برترین نویسندگان فرانسه و انگستان ازجمله هوگو و بالزاک از این منبع استفاده بسیار بردند. پس هر متنی را باید از دیدگاه مشخصی نقد و بررسی کرد. حالا چرا ما روی این موضوع، آن هم در رابطه با جمعی از هنرمندان کشور خودمان حساس شدیم، من نمی‌دانم. و نمی‌دانم اگر کاترین زتا جونز یا لیام نیسون هم دست به قلم می‌بردند، همین موضع را می‌گفتیم؟ شاید یک هنرپیشه یا خواننده، نه از سر خودشیقتگی و توهم، بلکه به دلیل نیاز به همزبانی و همدلی و همدردی حرف‌هایی داشته باشد که بخواهد آنها را در قالب داستان یا شعر برای ما بگوید.

 

نباید حالت دافعه به خود گرفت. اول باید آنها را خواند، سپس بر مبنای نظریه‌های ادبی به نقد آنها پرداخت. به خاطر داشته باشیم که یکی از مطرح ترین و در عین حال خوشنام ترین نویسندگان جهان، در آغاز بیشتر به فکر ورزش و فوتبال بود: آلبر کامو.

بی‌نیاز در پاسخ به این سوال که چه مواردی ناشر را مجاب به گذاشتن اعتبار خود برای انتشار چنین مجموعه‌های داستان و شعری می‌کند که حتی مخاطب عام هم بی کیفیت بودن آن را می‌فهمد، بیان می‌کند: تردیدی نیست که کتاب یک هنرپیشه صاحب‌نام زودتر و راحت‌تر از سوی ناشرها پذیرفته می‌شود تا نویسنده‌های مهجور. خود من از خواندن داستان‌های چاپ نشده‌شان دچار شگفتی و در عین حال اندوه می‌شوم.

 

این تقصر به ظاهر بی‌مقصر به ساختار فرهنگی جامعه بر می‌گردد. اگر ناشرها یا ادیتوریال آنها بدون بررسی کتاب‌های این هنرمندان؛ چاپ این آثار را تقبل می‌کنند، صدها عامل در این میان وجود دارد که یکی‌شان سود است و دیگری تفاخر به همکاری با یک هنرمند و چه بسا کسب نوعی امکانات و بالاخره اسنوبیسم (تشخص‌گرایی به اتکای ارتباط یا حتی بر زبان راندن نام دوستان و آشنایان صاحب‌نام و نشان و یا ذکر نام افراد مشهور در متن خود) و عوامل متعدد دیگری که فقط وقت خواننده این متن را می‌گیرند.

این منتقد برای توضیح و واکاوی اینکه هنرمندان سینما یا دیگر حوزه‌ها چه نیازی دارند که در حوزه‌‌ی ادبیات و شعر هم اثری خلق کند و آیا این مسئله می‌تواند نشان‌دهنده‌ی چندبعدی بودن این افراد باشد؛ ابتدا به تعریف مفهوم نیاز می‌پردازد و می‌گوید: ممکن است روزی شما به یکی از همسایه‌هایتان بگویید چه نیازی دارد سه ماشین گرانقیمت در پارکینگ بگذارد. اما از دید او این سه اتومبیل «نیاز» تلقی می‌شوند؛ به دلایل پرشمار جامعه‌شناختی و روانشناختی که جای بحث‌شان اینجا نیست.

 

همانگونه که به نظر من و شما مال و منال فلان فرد کافی است و نیازی به حرص بیشتر ندارد. اما این دیدگاه، از منطق من و شما نشات می‌گیرد و نه او.

 

چرا اگر سیاست‌مدارهای‌ کشور ما، که زمانی در برج‌سازی رقابت می‌کردند و حالا در ساخت و ساز مراکز خرید (Mall )، یا شمار هولناکی از پزشکان و مهند‌س‌ها و فوتبالیست‌ها و وکلا و ناشرها افتاده‌اند در کار بساز و بفروشی و خرید و فروش بیمارستان و هتل و مدارس خصوصی و آژانس‌های مسافرتی، در سطح جامعه نقد نمی‌شوند، اما وقتی فلان هنرمند خلاقیت خود را در عرصه شعر و داستان به محک می‌گذارد، فوری وجه منفی آن برجسته می‌شود؟ شاید این مقایسه و مقابله به نظرتان نوعی طنز و حتی هجو جلوه کند، اما  ماهیت – و نه کیفیت – شمار کثیری از رویکردهای زندگی ما را در جامعه کنونی رقم می‌زند. ضمن اینکه خودتان هم اشاره کردید به چند وجهی بودن شخصیت انسان‌ها. من نمی‌گویم نویسندگی کار والایی است. این حرف به‌طور مطلق مضحک و غیرعلمی است، اما گرایش به هنر و ادبیات جدی و راستین نوعی «گرایش به ارجمندی آغازین» است.

 

مهم این است که این رویکرد درونی باشد و از دل برخیزد. به قول خانم منیرو روانی‌پور «باید گُر بگیری تا بتوانی بنویسی» اجازه بدهید این گفته را با نقل قولی از نیچه تمام کنم: «آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می‌کند کرده‌های او نیست چون بیخ و بن آنها پنهان است و معانی مختلف دارند، بلکه ایمان اوست] به کاری که کرده [» پس همه چیز، اعم از منطق و انصاف و اندیشه مدرن، حکم می‌کند که وجه شاعرانگی و داستان‌سرایی هنرمندان  مطرح شود و مردم خودشان بخوانند و قضاوت کنند. چه بسا در میان آنها کارهای خوب و حتی خیلی خوبی کشف شود.

 

ما نمی‌توانیم ابتدا به ساکن به نیابت از مردم نظر بدهیم.  زمان به تمام پرسش‌های کنونی پاسخ خواهد داد و ثابت می‌کند چه کسانی،  ازجمله هنرمندان مورد بحث، نویسنده و شاعرند و آثارشان در چه ترازی قرار می‌گیرند.

غلامرضا امامی (نویسنده و منتقد ادبی) شهرت را دام می‌داند، دامی سخت و سخت‌سهل که صاحبش را گاه به اوج می‌رساند و گاه به زمین می‌افکند و با همین نگرش بیان می‌کند: از بدبیاری مردم ماست که چهره‌های هنری بازیگران سینما و چهره‌های ورزشی شهرتی به حق یا ناحق رسیده‌اند و مدام روی جلد مجله‌ها، صفحات اول روزنامه‌ها مزین به عکس‌های تمام قد آن‌هاست و نسل جوان الگوهایی را برمی‌گزیند که به مدد صداوسیما و رسانه‌های دیگر شهره می‌شوند.

 

اینکه ما بازیگران، هنرمندان و ورزشکاران خود را ارج بنهیم و گرامی‌ داریم؛ کاری‌ست ستوده و پسندیده، اما چه لزومی دارد مثلا آقای کیارستمی بیایند و حافظ و مولوی را از نگاه خودشان منتشر کند و با سلیقه‌ی خودش به شعر‌های آن‌ها نگاه کند.

این منتقد ادبی اضافه می‌کند: دستمزدهای کلان میلیاردی بازیکنان ورزشی و بازیگران سینما و تلویزیون جای خود را دارد و مطمئنا پرداخت‌کنندگان سودی از پر و بال دادن به این افراد می‌برند اما در سرزمینی که کتاب در 500 نسخه نشر می‌یاید و همان هم سال‌ها در انبارها و کتابفروشی‌ها خاک می‌خورد و سازمان‌های عریض و طویلی مثل شهرداری هم علی‌رغم بودجه‌های پروپیمان از هزینه‌ کردن جهت خرید نسخه‌هایی از این کتاب‌ها برای کتابخانه‌های عمومی و مدارس دریغ می‌کنند، شهرت نام‌آوران دیگر حوزه‌های هنری باعث می‌شود که مخاطبان عام سری هم به دنیای ادبیات بزنند.

 

البته که حضور بازیگران و گارگردانان سینما در حوزه‌ی کتاب و ادبیات مغتنم است، اینکه شعری بگویند یا داستانی بنویسند زیباست اما اینکه این آثار تا چه میزان از نظر مضمون و محتوا پتانسیل انتشار را دارند یا اینکه چقدر می‌توانند پاسخگوی نیازهای  ضروری نسل امروز باشند نیز پرسش مهمی است که ناشر در زمان انتشار اثر حتما باید به آن توجه کند.

 

بهتر است ناشران این آثار را همچون دیگر داستان‌ها یا شعرهایی که به دست‌شان می‌رسد بدون توجه به شهره بودن یا سلبریتی بودن خالق، آن را دقیق مورد بررسی محتوایی قرار بدهند و اگر شعر یا داستان واقعا می‌تواند جایی در فضای ادبی کشور داشته باشد برای چاپ آن اقدام کنند اما بهره‌جویی از نام‌های شهره و شناخته شده برای فروش بیشتر کاری شایسته و در شان یک ناشر نیست. هرچند زمان بهترین داور در مورد آثار هنری و ادبی است و ماندگار شدن یک داستان یا شعر است که نشان از موفقیت اثر خواهد بود.

اخبار فرهنگی – ایلنا