همیشه وقتی به تعطیلات نزدیک میشدیم یا تقویم را ورق میزدیم و برای تعطیلات رسمیمان برنامهریزی میکردیم، بین من و همکارانام بحث میشد که چه کسی مجبور است در روز تعطیلی، دور از همسرش در بخش بماند….

این بحث و گفتگوها به خصوص برای دوستانام که در بخشهای خاص کار میکردند که حتما نیازمند کشیک بود، جدیتر دنبال میشد. به سختی کسی حاضر بود شیفت روزهای تعطیل را قبول کند. بیشتر بچهها دوست داشتند کنار همسر و خانوادهشان باشند و حتی یک روز تعطیل را هم از دست ندهند. ولی در این میان، آقایی بود که بهرغم جوان بودنش و با اینکه یک پسر دو ساله داشت؛ همیشه داوطلب شیفتهای اضافی و ساعات کاری بیشتر بود و نه فقط در بخش خودشان، بلکه در بخشهای دیگر هم داوطلبانه اضافهکار قبول میکرد. همکاراناش میگفتند:

«او تمام ساعات زندگیاش را فقط کار میکند و کمتر کنار همسر و فرزندش است و جالب اینکه همسرش هم هیچ اعتراضی ندارد.» این مساله برای همهمان، سوالبرانگیز بود. تا اینکه چند وقت پیش، یکی از همکاران به شوخی گفت: «باید فکری به حال شیفتهای خالیماندهمان بکنیم؛ چون خوشبختانه آن دوستمان متوجه مشکلاش شده و تحت مشاوره و رواندرمانی دوباره به زندگی سالم خود برگشته است!» همه پرسنل، به ویژه همکاران آن فرد، خوشحال بودند که زندگی او سر و سامان گرفته است اما باز هم تهدلمان به یاد روزهایی افتاده بودیم که او با خیال راحت، همه اضافهکاریها و تعطیلات را به شیفت میگذراند.

شاید شما هم در میان همکاران یا دوستان خود افرادی را بشناسید که از خانه گریزانند و بهرغم اینکه ظاهرا مشکلی ندارند، از همسر خود فراریاند و دوست ندارند در کنار هم باشند؛ همسرانی که هرگز لذت با هم بودن را نچشیدهاند و تجربه نکردهاند، یک سفر دونفره یا یک شام دو نفره و حتی نوشیدن یک فنجان چای در کنار همدیگر چهقدر لذتبخش است. این هفته به زندگی این همسرگریزان میپردازیم و راهحلهایی برای ایشان داریم.

قبل از هر چیز اجازه بدهید نکته مهمی را یادآوری کنم.

ما باید افرادی را که به طرز شدیدی وابسته به کارشان هستند و به شدت از انجام کارشان لذت میبرند (و اصطلاحا معتاد به کارشان هستند) را از کسانی که همسرگریز هستند، جدا کنیم. درست است که این افراد هم اکثر وقت خود را در محیط کارشان میگذرانند و تمام مدت کار میکنند و روز تعطیل و غیرتعطیل نمیشناسند اما دلیل این رفتار آنها وابستگی روانی شدیدی است که به کار کردن دارند. با اینکه در نگاه اول این گروه را متهم به همسرگریزی میکنند اما اصولا این افراد ( اغلب معتادان به کار مرد هستند هر چند که در میان خانمها نیز چنین حالتی گاهی دیده میشود ) با همسر و فرزند خود مشکلی ندارند. تنها مساله این آقایان آن است که تنها لذتشان در دنیا کار کردن است و هویت خود را صرفا در انجام کار میبینند. برای همین، حتی در روزهای تعطیل و ایامی که به اجبار از کارشان جدا میشوند با تلفن یا پشت میز کامپیوتر، مشغول کار میشوند.

خانوادههای این آقایان، به آنها نام «ماشین پولسازی» میدهند و سعی میکنند نیازهای خود را به وسیله پول در ابعاد مختلف تامین کنند اما پس از مدتی با مشکلات عاطفی و غیره مواجه میشوند.

حضور نداشتن والدی که به کار معتاد است میتواند به سلامت بچهها صدمه بزند و آنها را دچار خلأهای خاصی کند.

توصیه میکنم همه کسانی که مانند همکار شما فقط در زندگی از کار کردن تمام وقت لذت میبرند و بس، با یک روانشناس مشورت کنند و در صورت تشخیص اعتیاد به کار میتوانند مطمئن باشند که با رواندرمانی به خوبی درمان میشوند.

اما در مورد همسرگریز بودن باید گفت شباهت آنها به گروه پیشین در این است که چنین افرادی به دلیل فرار از خانه و همسر مجبورند به کار پناه بیاورند.

همسرگریزها برخلاف معتادان به کار، از کار کردن لذت نمیبرند و چهبسا در تمام مدتی که سر کار هستند فقط با همکاران مشغول وقت تلف کردن و خوشگذرانی باشند. آنها فقط دلشان میخواهد وقت خود را پر کنند و پناه بردن به محیط کار از صبح تا شب بهانه خوبی برایشان است. خانمهایی که از همسرشان گریزاناند نیز ترجیح میدهند ساعات خود را با خانواده، دوستان و همکاران طوری تنظیم کنند که فقط زمان مختصری را در کنار همسرشان باشند. آنها نیز درست مانند شوهران خود تمام انرژی خود را صرف میکنند و وقتی به هم میرسند بیانگیزه و خستهاند. از آنجا که این همسران از با هم بودن لذت نمیبرند، حرفی ندارند که بزنند، فصل مشترکی ندارند که با پرداختن به آن به لذتی مشترک دست یابند، حتی روابط جنسی آنها در این زندگی مکانیکی بدون رد و بدل کردن هیچ احساس و عاطفهای صورت میگیرد. آنها با هماند ولی تنها هستند.

علت واقعی این معضل ( همسرگریزی ) آن است که آنها در انتخاب همسر اشتباه کردهاند و متاسفانه بعد از ازدواج تازه متوجه شدهاند که به درد هم نمیخورند و هیچ فصل مشترکی ندارند.

چرا آنها از همسرشان میگریزند؟

داستان زندگی همسرگریزها از آنجا شروع میشود که با یک انتخاب غلط و به دنبال تصمیمی عجولانه با یکدیگر ازدواج میکنند؛ مثلا ناگهان عشق شدیدی نسبت به هم پیدا میکنند و بدون در نظر گرفتن تناسبهای لازم برای ازدواج پای سفره عقد مینشینند و زیر یک سقف میروند. تازه در این قسمت داستان متوجه شدند که در عرض همین مدت کوتاه دیگر از شعلههای عشق روز اول خبری نیست و انگار آنها هیچ تناسبی با یکدیگر ندارند. حتی حرف هم را نمیفهمند و چون به محض حرف زدن با یکدیگر دچار سرخوردگی و کشمکش میشوند به تدریج از هم فاصله گرفته و تصمیم میگیرند لذت همصحبتی با همسر را با چیز دیگری جایگزین کنند؛ به عنوان نمونه، گفتگو با دوستی قدیمی یا خواهر و غیره. بنابراین تمام نیازهای آنها بیپاسخ میماند و حتی گاهی تلاش آنها برای هماهنگ شدن با یکدیگر جواب نمیدهد، در نتیجه آنها را به سمت همسرگریزی میکشاند.

با زوجینی مواجه شدهام که شدت همسرگریزیشان بیش از اینها بوده است و رسما از یکدیگر فرار میکردند. خانم میگفت: «حتی برای سه ساعت در مسیر تهران به شمال نمیتوانم در کنار او باشم. حوصلهام سر میرود چون حتی مناظر زیبای جاده شمال که برای من لذتبخش است و دوست دارم ازش تعریف کنم برای شوهرم معمولی است و لذتی به او نمیدهد لذا ترجیح میدهم در اولین توقفگاه تا فرصتی پیدا کردم جای خود را با یکی از همسفران که در ماشین دیگری است عوض کنم. معمولا چند ماشین و گروهی سفر میکنیم. لااقل با این کار در مسیر سفر از نعمت هم صحبت خوب بهرهمند میشوم. دنبال بهانهای میگردم و مثلا میگویم میخواهم مطلبی را به فلانی بگویم و زود بر میگردم اما آنقدر طول میدهم تا یکی از مسافران آن ماشین جایش را با من عوض کند و راه بیفتیم.»

خانم دیگری میگفت: « با همسرم حتی در بهشت هم به من خوش نمیگذرد اما با دوستام یا خانوادهام هر جای معمولی و عادی برایم مثل بهشت لذتبخش خواهد شد.

تنها موضوعی که وجه مشترک من و همسرم است این است که ما از با هم بودن لذت نمیبریم!»

چاره چیست؟

همین فاصله گرفتنها و مراقبت نکردن از عشق و صمیمیت و صداقتی که باید در روابط همسران باشد، میتواند همسران را از هم جدا کند. آنها شاید طلاق نگیرند و حضور فیزیکی کنار هم داشته باشند اما در ابتدا طلاق عاطفی و بعدش طلاقهای بعدی آن قدر عرصه را تنگ میکند که تصمیم بگیرند جدا شوند. ما انسانها موجودات اجتماعی هستیم و مگر میشود حتی از همصحبتی با کسی که زیر یک سقف در کنارش هستیم، بگذریم؟ خیلی از همسرانی که خود را ملزم به ادامه این روابط نمیبینند ( به دلایل اعتباری، وجود فرزند و غیره )؛ چون فصل مشترکی با هم ندارند، طلاق میگیرند و هیچ راه دیگری را امتحان نمیکنند؛

چاره همسرگریزی، زوج درمانی است.

همسران زیادی را میشناسم که به جای رفتن به دادگاه برای طلاق تصمیم گرفتند فقط چند جلسه زوجدرمانی را امتحان کنند. با اینکه تا مدتها زمان لازم داریم از این زوج همسرانی ایدهآل بسازیم اما همان خانمها و آقایان، امروزه از با هم بودن لذت میبرند و جالبتر اینکه از انتخاب خود راضیاند. زوج درمانی به افراد کمک میکند قابلیتها و ویژگیهای فردی خود را در درجه اول بشناسند و سپس نیازها و انتظارات خود را شناسایی کنند و تغییر دهند.

 

منبع : انجمن عروسانه